.

.

والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم
.

.

والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم

همت


طعم شیرین صلوات


یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان

همراه علی می رفت در سایه نخلستان

دیدند که زنبوری از لانه­ ی خود زد پر

آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر

بوسید عبایش را دور حرمش پر زد 

  بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد

پیغمبراز او پرسید آهسته بگو جانم 

طعم عسلت از چیست هر چند که می دانم

زنبور جوابش داد تا نام تو را گویم 

گل می کند از نامت صد غنچه به کندویم

تا نام تو را هر شب چون گل به بغل دارم  

هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم

از قند و شکر بهتر بهتر ز نبات است این   

طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد